روزمرگی های یک روزنامه نگار؛
شب است و سکوت است و راهروهايي که به هزارتو مي مانند. گاه زني يا مردي با چشمان پرخواب خسته و شانههاي قوزکرده بي تفاوت از کنارت مي گذرند. بوي سيگار از تن بعضيهاشان جا مي ماند و آزارت ميدهد. ترجيح مي دهي قيد آسانسور غول پيکر بيمارستان امام رضا را بزني و پله ها را دو تا يکي تا سطحي که بوفه در آن قرار دارد طي کني. تنها صدايي که به گوش مي رسد نالهي roozmaregyبرخورد سادهي اشياء است. گاهي دري بهم ميخورد، پاشنهي کفشي زمين را لگد مي کند، آسانسور به محل ايستادنش مي کوبد و…
کد خبر: ۱۳۶۹۰۶ تاریخ انتشار : ۱۳۹۷/۰۴/۰۴